سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : سه شنبه 103 آذر 6 ، 3:21 صبح
[ و فرمود : ] آن که گفتن ندانم واگذارد ، به هلاکتجاى خود پاى درآرد . [نهج البلاغه]
تفسیر عشق از نای علی اکبر (کربلایی 110)

شوق دیدار برادر بی تابم کرده بود و عجیب هوایی اش شده بودم ، یعنی بعد ااز
شهادت ابوالقاسم و هادی بیشترین دلبستگی ام به او (ابوالحسن) بود این شد که تصمیم
گرفتم به مقر آنها سر بزنم ، تمام مسیر را گویی با موتور سیکلت پرواز کردم
تا هر چه زودتر توفیق دیدارش میسّر گردد.

به سنگر فرماندهی رسیدم و سراغش را از بچه ها گرفتم ؛ گفتند: «رفته نخلستان قدم بزند.»
به نخلستان رفتم ، در لابلای نخلهای سربریده قامتش را دیدم که به نخلی
سوخته تکیه داده و اشک می ریزد ، از طرفی با دیدن او به وجد آمده و از
سویی با دیدن نخل سر تا پا سوخته به یاد برادرم ابوالقاسم افتاده بودم ،
آرام به طرفش رفتم دست بر شانه اش گذاشتم ، دستانم برایش غریبه نبودند ، همانطور که سرش پایین بود دستش را بالا آورد و روی دستم گذاشت و سرش را با
تومأنینه ی خاصی برگرداند ، اشک پهنای صورت نورانیش را پوشانده بود و لحظه
ای حس کردم با بیگانه ای روبرو شده ام چرا که انگار در وادی دیگری سیر می
کرد ، لبخندی زد و گفت: «علی اکبر اینجا چه می کنی؟!»

گفتم: «تاب و تحمل دوری تو را ندارم پس اجازه بده در کنارت بمانم.» روی
زمین نشست و اشاره کرده بنشینم بعد گفت: «می دانی ؛ اسم مرا برای زیارت
خانه خدا نوشته اند و خیلی هم اصرار دارند بروم اما...»
نگذاشتم حرفش را
تمام کند و با ذوق و شوق بچه گانه ای گفتم: «چه بهتر ، حتماً بروید که
لااقل ما هم یک برادر حاجی داشته باشیم»
خندید و گفت: «کجای کاری پسر؟!»؛ من اگر به مکه بروم به زیارت خانه ی خدا رفته ام ، اما اگر در اینجا بمانم
مطمئن هستم در عملیات خدا را زیارت خواهم کرد و به نظر تو کدامیک شیرین
ترند؟!»

ادامه دارد ...





کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید ابوالحسن محمدزاده، تفسیر عشق